آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

من و پسرم آریا

دو چشمم درد چشمانت بچیناد - مبو روزی که چشمم ته مبیناد

  اینجا شروع بیماریش برای بار سوم در یک ماه گذشته بود تا اینکه بالاخره راهی بیمارستان شد اینجا هم آخر شب بود و نمی خوابید و گیر داده بود که طوطی رو می خوام ، طوطی رو می خوام ، گفتم آخه مامان چیکار این طوطی داری؟ و آوردمش نزدیک بعد با لحن بچه گانه اش دست کشید رو پاش و گفت: دوسش دارم و به طوطیه دست می کشیدو می گفت : الهی پرنده ات برم ، الهی پات برم  مثلا داشت قربون صدقه اش می رفت اینجا هم پیرهن باباش رو پوشیده کارت مشاغل که آریا فوق العاده بهشون علاقه داره و سیر نمی شه هم فال و هم تماشا - خوردن ژله با انبرک این ژستا رو هم خودش گرفت و از من خواست که ازش عکس بگیرم و بعدش هم از عکس گرفت خسته...
21 بهمن 1391

27 ماهگی

روزهای سختی رو گذورندیم  آریا توی بیمارستان 27 ماهه شد مواقعی بود توی بیمارستان که همه تلاشهای من و پرستار و دکتر برای پائین آوردن تبش نتیجه نمی داد و من پسرکم رو که صورتش از تب بالا سوخته بود رو تو دست می گرفتم و فقط گریه می کردم و درمانده بهش نگاه می کردم و از همه جا نا امید می شدم و فقط می گفتم حالا چیکار کنم ؟ این روزها هم جزو روزهای من و دو سالگی آریا بود ، از اون روزهای سخت این هم جزئی از خاطراته که امیدوارم هیچ وقت دیگه تکرار نشه قربونش برم که تو بیمارستان روزهای اول بعد از هر آمپول هم گریه می کرد و هم از پرستار تشکر می کرد، حتی اون شب اول  که سرم زد و برگشتیم خونه با همه دردی که کشیده بود خواست که برگرده و از پرست...
18 بهمن 1391
1